اين گروه خشن WILD BUNCH (قسمت اول)


 






 
فيلمنامه نويسان: والون گرين و سام پکين پا
(براساس داستاني از والون گرين و روي ان. اسکينر)
کارگردان: سام پکين پا
فيلم بردار: لوسين بالارد
موسيقي: جري فيلدينگ
تدوين: لولومباردو
بازيگران: ويليام هولدن (پايک بيشاپ)، ارنست بوز گيتي (داچ انگستورم)، رابرت رايان (دِک تورنتون)، وارن اوتس (ليلي گروچ)، بن جانسون (تکتور گروچ)، خامي سانچز (انجل)، اميليو فرناندز (ژنرال ماپاچي)، ادموند اوبرايان (فردي اسکايز) و...، 134 دقيقه نسخه اوليه، نسخه جديد 145 (1995) محصول 1969 آمريکا

جوايز و افتخارات
 

نامزد دريافت جايزه اسکار بهترين فيلمنامه اقتباسي و بهترين موسيقي سال 1970
نامزد دريافت جايزه بهترين کارگرداني فيلم از اتحاديه کارگردانان آمريکا سال 1970
برنده جايزه بهترين فيلم برداري از انجمن منتقدان آمريکا سال 1970
تصوير آرام مي آيد:
محوطه بيرون شهري کنار راه آهن يکي از شهرهاي جنوب تگزاس (سَن رافائل)
1. قطاري غران مي گذرد تا از پس آن، در دور دست، پنج اسب سوار از کنار ريل به طرف تصوير بيايند. نمايي نزديک پشت يک تابلو را نشان مي دهد.
راوي: براي اکثريت نقاط آمريکا سال 1913، عصر معصوميتي از راه رسيده بود و داستان هاي جنگ هاي سرخ پوستان و تب طلا و هفت تير کشي هاي مشهور تبديل به نمايش هاي پر سر و صدا يا خاطره گويي هايي دور همي شده بود... ولي در هر دو طرف ريو گرانده هنوز مرداني زندگي مي کردند که گويي در دهه هفتاد يا هشتاد هستند - مرداني بدون تغيير در سرزمين در حال تغيير.
2. آنها لباس هاي خاکي نيروي اسب سوار ايالات متحده را پوشيده اند. اسب هايشان نشان دولتي دارند و زين هاي مخصوص بسته اند. پايک بيشاپ درجه سرهنگي زده، آرام دارد جلوتر از بقيه حرکت مي کند. او محکم پشت اسب است، به نظر مي رسد کمي درد مي کشد. او مرد بدتيپي نيست، فردي احساسي که تازه وارد دهه چهلم زندگي اش شده. مردي اهل فکر، هفت تير کشي خود آموخته و ماهر، علاقه مند به خشونت که از چيزي نمي ترسد، مگر از تغييرات در خودش و اطرافيانش.
اشتباه نکنيد، پايک بيشاپ يک قهرمان نيست - ويژگي هايش براي ما ارزش به حساب نمي آيد- او يک هفت تيرکش است، يک جنايتکار، بانک زن، يک آدم کش. او براي حصارها، واگن ها و تلگراف ها و يا داشتن مدارسي بهتر دلسوزي نمي کند او در فضاي آزاد زندگي مي کند و ضد اجتماعي است چون به اين شکل از زندگي اعتقاد دارد و اگر براي کسي لحظه اي دلسوزي داشته باشد، لحظه اي حسرت کسي را بخورد، کاملاً موقتي خواهد بود. او از نظر عرف «آدم خوبه» نيست... از نظر آنها او آدمي کلا ً بد است و اصلاً نمي شود طور ديگري رويش حساب کرد.
در کنارش داچ انگستورم لباس فرم ستوان را پوشيده. داچ آدمي درشت، خوش هيکل و زير دست است، به شدت وفادار و همچون پاپک به شدت از قوانين و مقررات فراري. مي تواند آواز بخواند، مهرش بيشتر است ولي به دو مرد بيشتر در زندگي اش اعتقاد ندارد؛ يکي از آنها پايک است.
پشت سرشان دو برادر هستند، ليلي و تکتور گروچ، در لباس هاي سرجوخه ها. ليلي و تکتور درشت، خشن، عصبي و سريع هستند. با هم کار مي کنند، با هم مي خوردند. خشن، بي رحم در نبرد، بي سواد، هميشه سعي مي کنند چيزي به دست آورند و وقتي بهش مي رسند - رهايش نمي کنند. آنها نه وفا دارند و نه شرافتي دارند، فقط از همديگر انتظار دارند.
مرد پنجم لباس سرباز صفرها را پوشيده او انجل است. انجل آدمي خوش ظاهر، پسر دو رگه مکزيکي بيست و پنج ساله که خون و خون ريزي و خشونت و بي رحمي را در دوران دياز ديده است - اما او عضو فرقه هاي ويلا يا اورگون نيست، بلکه تک فردي است شوريده در مقابل ستم دياز. او به خانواده اش اعتقاد دارد، به دهکده اش و به شأن عالي انساني (حداقل برخي از انسان ها). او نسبت به ساير همکارانش هفت تير کش فرزتري است - و هدف گيري اش هم بهتر است - ولي نمي تواند وقتي عشقش را از دست مي دهد بخندد و يا تحمل غرور له شده را ندارد - غرور مکزيکي - غروري که مي تواند باعث مرگش شود، ولي اگر باعث مرگش شود، او اصلاً پشيمان نمي شود.
3. وقتي مردان به تابلو مي رسند، مي ايستند، بي صحبت شروع به تميز کردن و مرتب کردن لباس هايشان مي کنند.
4. روي تابلو نوشته شده: سَن رافائل، تگزاس
و زيرش کسي چاپ کرده است:
به سن رافائل خوش آمديد- هفتمين شهر قديمي تگزاس جنوبي
در سال 1703 بنا شد، 5 نفر جمعيت
سال 1914، جمعيت 2682 نفر
بمانيد و با اجتماع ما پير شويد
5. پايک و داچ براي لحظه اي به تابلو خيره مي شوند، کمي سرگرم شده اند.
داچ: حس خوشامد بهت مي ده؟
پايک(خشک): کمک مي کنه.
تکتور: چي نوشته؟
انجل (با لحن نيش دار): دعوتمون مي کنن که باهاشون باشيم و کنارشون زندگي کنيم. احتمالاً اينجاست که تکتور نگاهي طولاني مدت به انجل مي اندازد. بعد رو مي کند به پايک.
تکتور: قرار نبود با بچه با هوش ها هم رکاب بشم.
انجل: منم قرار نبود با سگ ها هم رکاب شم.
داچ (لبخند زنان به پايک): من مي خواهم به يه واحد ديگه منتقل بشم- به نظرمياد بين درجه دار ها اختلاف نظر باشه.
 
پايک (به تکتور و انجل): اگه فقط يه کلمه ديگه بشنوم، جفتتون رو منتقل مي کنم.
آنها در سکوت نگاهش مي کنند. او جدي است. بالاخره پايک اسب را حرکت مي دهد و گروه به سمت شهر مي روند. تصوير با آنها مي گردد، از ايستگاه مي گذرد و به پياده روي خيابان مي رسد.

خارجي - خيابان اصلي سَن رافائل - روز
 

6. خيابان حس و حال مکزيکي/اسپانيايي دارد و شلوغ است، مردم براي خريد آخر هفته آمده اند. مردان، زنان و کودکان دارند خريد مي کنند. شهر شبيه يکي از شهرهاي ابتدايي قرن بيستم است که دارد با بافتي اسپانيايي رشد مي کند. دسته سربازان تقريباً بدون جلب توجه وارد مي شوند. گذرشان از خيابان مصادف است با:
7. يک چادر بزرگ که تابلوي تبليغي رويش نصب شده: گردهمايي مردمي، صداي طبل نشانه اين است که در داخل برنامه در حال برگزاري است:
گوينده: لاويان 9، 10. شراب و يا نوشيدني سنگين ننوشيد تا روز مرگتان. گناهش تا ابد با شما مي ماند. زمان سرخي شراب بهش نگاه نکنيد، چون رنگ مي بازد در يک ليوان و همچون افعي شما را نيش مي زند. اين را در کتاب خوبي ها نوشتند... ولي در اين شهر، يک ليوان شراب پنج سنت است. ليواني پنج سنت، کسي واقعاً فکر مي کند قيمتش همين باشد؟ قيمت مشروب بهش اجازه مي دهد بفهميم کي شجاعتش و غرورش را از دست داده وچه کسي مي شود يک تکه گِل بي مايه که گرفته شده از روحيه شيطاني امروز است.
جماعت حاضر در مجلس: اينجاييم تا به وعده اي که به ما داده اند برسيم، خداوند کمک کند تا ما از نوشيدن دوري کنيم، از مخمر و آب جو، به علاوه شراب و از ورود و خروج آنها جلوگيري کنيم.
8. در حالي که گروه ميدان را دور مي زنند، سه سرباز به نام هاي اَب، فيل و برت از کنار ريل بغل خيابان رو مي گردانند و با گروه اسب سوار همراه مي شوند.
9. در سمت ديگر ميدان سه سرباز ديگر به نام هاي باک، فرانک ولي ديوانه همين کار را مي کنند.
10. پايک و گروهش از فروشگاه اصلي و سالن مي گذرند. در انتهاي خيابان آنها کنار ساختمان زرد و قهوه اي مرکزي راه آهن پياده مي شوند. در حين پايين آمدن از زين ساير «سربازها» بهشان مي پيوندند.
11. پايک و همراهانش کيسه هاي خالي را از اسب ها بر مي دارند و به پياده روهاي اطراف ميدان مي روند. برخي از عابران کنجکاوانه نگاهشان مي کنند.
پايک (بعد از دقيقه اي، کمي گيج): سرتون پايين باشه - دنبالم بياين.
مردان، جز تکتور، فيل و اَب، دو ستون مي شوند.
12. پايک پيش مي رود، به اطراف نگاه مي کند.
باک: خيلي آرومه «قربان»
پايک به اسب ها نگاه مي کند، بعد به:
13. تابلويي روي ورودي يکي از ساختمان ها. نوشته است: راه آهن پکو و تگزاس جنوبي.
14. پايک براي لحظه اي مکث مي کند و پشت سرش مردان همگي سلاح هايشان را آماده مي کنند پايک از خيابان عريض مي گذرد و به طرف دفتر راه آهن مي رود. تکتور و فيل کنار اسب ها مي ايستند.
15. پايک و داچ، در حين عبور از خيابان به اطراف نگاه مي کنند، خيلي اتفاقي به يک زني که خريد کرده برخورد مي کنند، وسايل زن مي افتد.
پايک (کلاهش را بر مي دارد): معذرت مي خواهم خانم.
داچ (در حالي که زن مي ايستد): بذارين کمک کنم خانم.
داچ خريدها را بر مي دارد، پايک دستش را براي زن دراز مي کند. زن مردد است، قبول مي کند. پايک و داچ به همراه بقيه او را از خيابان مي گذرانند.
16. بر پشت بام ساختمان مقابل دفتر راه آهن ده مرد کنار لبه بام تِپيده اند و دارند جماعت پايين را تماشا مي کنند، اسلحه هاشان کنار دستشان است پشت سرشان تخت خواب هاي سفري باز و باقي مانده حداق سه وعده غذاست. گرم است، خيلي وقت است آنجا هستند و خسته شده اند.
17. پَت هاريگان، مردي مرتب، خود بزرگ بين، مردي که مدير راه آهن است، نشسته و مردان آدم کش دورش - به سربازاني که از خيابان مي گذرند اخم مي کند. سقف از جهنم گرم تر است و او به شدت عرق کرده. مي گردد، از لبه مي گذرد، بعد اشاره مي کند:
18. دِک تورنتون کنارش نشسته، به ديوار تکيه داده.او مردي محکم و کم حرف است با چهره اي شکسته و رفتاري تلخ، همچون آدمي که فقط تغيير موقعيت داده تا زنده بماند و در عين اين که بخشي از زندگي با اين تغيير از بين رفته، تعادل شخصيتش که با آن زندگي کرده هنوز سالم باقي مانده.
هاريگان (عصباني): سربازها - پاشو- نگاه کن!
تورنتون به خود مي آيد، آرام مي گردد، نگاه مي کند - کمي راست مي شود.
هاريگان: پايک؟
تورنتون (بعد از مکثي طولاني): اونجاست.
جايزه بگيرها عکس العمل نشان مي دهند و آماده شليک مي شوند. طي اين صحنه، صداي پايک را که تورنتون را صدا مي کند مي شنويم - صدايي از گذشته.
19. پايک به در مي رسد و بدون مکث زمزمه کنان از زن خداحافظي مي کند. بقيه به دنبالش هستند.
20. روي سقف هاريگان به سوي مردانش مي چرخد آنها آماده شليک هستند.
هاريگان (هيسسس): صبر کنين!_ صبر مي کنيم تا بيان بيرون - وسط کارگير شون مي ندازيم. (به تورنتون)
اون وقت يا مي کشيش يا برمي گردي يوما!
تورنتون به طرفش مي رود، صورتش سفيد شده، يادش مي آيد:

داخلي - سلول زندان - شب و روز - (مونتاژ) درهاي زندان بسته مي شوند.
 

20 الف. بازوان تورنتون از ميان ميله هاي پنجره سلول آويزان هستند، نگهبان به او شلاق مي زند.
20 ب. تورنتون دارد سنگ خرد مي کند.

خارجي - سنت رافائل - پشت بام - روز
 

21. دو مرد به نام هاي تي.سي و کافر به تکتور و فيل که کنار اسب ها ايستاده اند اشاره مي کنند.
کافر و تي. سي (با هم): مي تونم آبکشش کنم!
تورنتون (وحشيانه ): اون گفت صبر کنين!
تي. سي (تمسخر آميز): اگه از پشت برن چي؟
کافر (بدش آمده): احمق کله پوک هواي اون طرف رو هم دارن.
مردان به آرامي جا مي افتند. تورنتون همچنان عصبي است - بعد که مي گردد:
22. دسته کارناوال از انتهاي خيابان، آن طرف ميدان به راه مي افتد.
هاريگان: همينو کم داشتيم!

داخلي - دفتر پرداخت - روز
 

23. مسئول بخش پرداخت دارد به يک کارمند تشر مي زند.
مسئول بخش: اوني که منظورت بود برام اهميتي نداره! کاري که کردي-
بعد متوجه مي شود که:
24. پايک و بقيه منتظرند، او به سمت باجه مي رود. لبخند زنان، گويي براي کار نظامي مربوط به راه آهن رفته. حالت رئيس بخش در حين اين که مردان به طرفش هفت تير مي کشند و پايک مي رود طرفش عوض مي شود.
رئيس بخش (مي خواهد نفس بگيرد): چيه؟... چي مي خواين؟
25. داچ، ليلي و بقيه پشت پيشخوان مي روند. پايک به رئيس بخش توجهي نمي کند و رو مي کند به:
26. لي ديوانه استرينگفلو، قاتلي جوان که هر کاري را همان طور که بهش گفته اند انجام مي دهد:
پايک: اگه تکون خوردن مي کشيشون.
لي ديوانه خوشحال مي شود، شات گانش آماده است:
27. رئيس بخش وحشت زده، به همراه دو دستيارش و مارگارت (مشتري تازه اي که با بسته اي به دست وارد شده) به گوشه اي هدايت مي شوند.
28. در خيابان - صداي کارناوال نزديک تر مي شود، در طول راه بچه ها با آنها همراه شده اند. مردم با بچه هايشان از ميان درخت ها و پياده روها به گروه نگاه مي کنند و جماعت مؤمن عين قبل دارند با غضب به آنها نگاه مي کنند.
29. در پشت بام - هاريگان و تورنتون عصبي جماعت را نگاه مي کنند. ساير مردان هم عصبي اسلحه هاشان را آماده شليک نگه داشته اند.
هاريگان: لعنتي ها!
جمعيت دارند به سمت سالن مي روند.
تورنتون: بايد از اين جريان خبر داشته باشن.!
هاريگان: از چي؟ فکر مي کني چقدر مي شه وسط اين کثافت دوني دهن رو بسته نگه داشت؟
قبل از اين که تورنتون بتواند جواب دهد:
30. تي. سي مي خواهد جا به جا شود که دستش به سقف مي گيرد و مثل سگ واق واقش در مي آيد بقيه نگاهي بهش مي اندازند. خشکشان مي زند:
31. تکتور که در پياده رو است، سر بلند مي کند، چيزي نمي بيند به ريل تکيه مي دهد و اسب ها و آواز خوانان را از نظر مي گذراند.
بعد از دقيقه اي لحظه اي لبخند مي زند، به ياد دوراني افتاده که بر شانه هاي پدرش به تماشاي چنين مراسمي مي پرداخت.
32. در دفتر - نما از پنجره مي گذرد. صداي جماعت بيشتر مي شود. کسي به بيرون نگاه مي کند. پشت سرش:
33. پايک و بقيه دارند کيسه هاشان را از پول پر مي کنند. آنها ديگر آماده رفتن هستند.
مسئول قسمت، دستيارانش و مشتري همان طور دست بالا لي ديوانه را نگاه مي کنند.
مارگارت: عوضي - آشغال عوضي!
لي ديوانه (مؤدبانه): خفه شو-
انجل: مردم دارن اين طرفي ميان - از کنار اسب ها رد مي شن.
پايک (لبخند زنان): خب ما بهشون مي پيونديم.
انجل رو مي گرداند، مردد مي ماند، از پنجره نگاه مي کند به:
34. نور آفتاب لوله اسلحه اي را در بالاي پشت بامي در آن طرف خيابان نمايان مي کند.
انجل: اسلحه- يکي - نه سه تا، شايدم بيشتر، بالاي سقف.
35. پايک سريع مي رود طرف پنجره و نگاه مي کند.
پايک منتظرمان - (آرام ) عوضي ها-
مي گردد و سريع مي رود طرف در عقب. داچ دنبالش. پايک پنجره را کمي باز مي کند، نگاه مي کند به:

خارجي- پشت دفتر - روز
 

36. ساختمان ها و کلبه ها دور و برشان پر از آت و آشغال است، کلاه و سر لوله اسلحه ديده مي شود - آنها محاصره شده اند.
37. در دفتر - داچ به کنار پايک مي آيد و به بيرون نگاه مي کند، بعد آرام نفرين مي فرستد.
داچ: از کجا مي دونستن ميايم اينجا؟
پايک: من از کجا بدونم؟
داچ: کجا بريم؟
پايک: از در جلو - اسب ها همونجان.
در را مي بندد، مي رود طرف حسابدار.
لي ديوانه: از در پشتي بيرون مي ريم آقاي پايک؟
پايک: نه پسرم - اونجا هم منتظرمون هستن - (پسر نگاهش مي کند) در ضمن وقتي من سفر مي کنم، دوست دارم هميشه يکي دنبالم باشه.
لي ديوانه (به زنداني ها اشاره مي کند): بکشمشون؟
پايک (بعد از دقيقه اي): نه. همين جا نگهشون دار و صبر کن - بعد از شروع تير اندازي بکششون - تا مي توني صبر کن.
لي ديوانه: من تا بتونم نگهشون مي دارم مگر اين که شما دستور ديگه اي بدين!
پايک حسابدار ترسيده را مي اندازد جلوي او، مردد است، به لي ديوانه نگاه مي کند، بعد مي رود طرف در، دستگيره را مي گيرد، دوباره به عقب نگاه مي کند.
38. لي ديوانه مي رود جلوي دو دستيار و مارگارت، براي خودش آواز مي خواند، شاد است.
39. داچ، انجل و بقيه به پايک نگاه مي کنند. آماده اند.
40. پايک در را باز مي کند، حسابدار ترسيده را مي اندازد وسط خيابان.
41. بالاي پشت بام - جايزه بگيرها شروع به شليک مي کنند و حسابدار تير خورده مي افتد وسط جماعت حاضر در کارناوال، با هر تير فريادش به هواست. کارناوال مي ايستد، بعد وحشت زده پا به فرار مي گذارند:
42.پايک و بقيه از در بيرون مي زنند، به مردان روي پشت بام شليک مي کنند - مي دوند طرف اسب ها.
43. در دفتر - لي ديوانه مراقب دستيارها و مارگارت است، اصلاً توجهي به آن چه در بيرون اتفاق مي افتد نمي کند. صداي شر و شور کارناوال با صداي تير اندازي و فرياد عوض مي شود. لي ديوانه کمي اخم مي کند.
لي ديوانه: اونها داشتن آهنگ «جمع شدن دور رودخونه» رو مي زدن. اونو که بلدين؟! (آنها سريع سر تکان مي دهند) پس بخونيدش!
44. و آنها مي خوانند، همگي شان، صدايشان بلند مي شود و لي ديوانه همراهي شان مي کند، بالا و پايين مي پرد، اسلحه اش را موقع اجراي موسيقي بالا مي برد.
چندين نما.
45 تا 53. خيابان شلوغ است ياغيان مي روند سوار اسب هايشان شوند، با جايزه بگيرها درگير هستند.
مردان و زنان همگي به دنبال جايي براي مخفي شدن هستند، بعضي هايشان با ياغي ها برخورد مي کنند، بعضي ها زخمي مي شوند و به زمين مي افتند.
پايک و مردانش شليک مي کنند، سوار اسب ها مي شوند.
فيل تير مي خورد، مي افتد و شليک مي کند - دوباره تير مي خورد و مي ميرد.
تکتور. گروچ تيري به شانه اش مي خورد، ولي توجهي نمي کند، آرام مي ايستد، به جايزه بگيرها شليک مي کند.
مردي از بالاي پشت بام تير مي خورد و فرياد مي زند، مي افتد در خيابان:
انجل و ليلي هر دو سريع شليک مي کنند، تقريباً هم زمان دو نفر را مي کشند. دو نفر ديگر را زخمي مي کنند.
کابوس جمعيت کارناوالي همچنان ادامه دارد.
هاريگان و بقيه جايزه بگيرها دست از آتش نمي کشند:
تورنتون پايک را مي بيند. ترديد مي کند، بعد به او شليک مي کند.
پايک که به سختي اسبش را به حرکت در مي آورد، سر بلند مي کند، مردد مي ماند، دِک را مي شناسد، بعد تيري مي زند که عوض کشتن تورنتون، شِپ جايزه بگيري را که کنار اوست مي کشد. تورنتون شليک مي کند و:
نوازنده ساز توبا، با سازش از جلوي پايک دوان رد مي شود که تير مي خورد و مي افتد وسط خيابان.
گروه خشن سوار اسب هايشان شده اند و آنها را مي برند، ولي دو نفرشان تير مي خورند، برت نمي تواند اسبش را هدايت کند، ديگري، يعني اَب با اسبش مي ميرد.
پايک دارد از ميان جماعت رد مي شود، بعضي از مردانش همراهش هستند، بعضي ديگر به جهات مختلف رفته اند. پشت سرشان، دو نفر در خيابان جان مي دهند.
54. در دفتر - لي ديوانه با دستيارها دارد آواز مي خواند، مي ايستد، از پنجره به بيرون نگاه مي کند، با سرخوشي لبخندي مي زند، رو مي گرداند:
55. دو دستيار و مارگارت به طرف در عقبي مي روند. اسلحه اش را بالا مي گيرد و داد مي زند که بايستند.
56. در خيابان - فرانک، که قبلاً زخمي شده از اسبش مي افتد، کيسه هاي پولش را مي اندازد. پايش در زين گير مي کند و اسبش او را با خودش مي کشد. اسب تير مي خورد و به زمين مي افتد - فرانک سعي دارد پايش را آزاد کند او را مي کشند:
57. داچ پشت سرش است، خم مي شود و کيسه پول را بر مي دارد، بعد مي رود طرف جماعت، از فرانک مي گذرد و به دل چادر مي رود. چادر، اسب و سوارش در ميان گرد و غبار محو مي شوند. بعد، اسب به همراه داچ که سوارش است از جا بلند مي شود و از آنجا دور مي شود.
58. زني که از وحشت کور شده به طرف پايک مي رود، پايک دارد به داچ کمک مي کند.
59. کودکي ترسيده گوشش را گرفته، فرياد مي زند، اسب ها از کنارش مي گذرند.
60. در پشت بام - جايزه بگيرها همچنان تير اندازي مي کنند:
61. هاريگان و تورنتون سعي دارند جلويشان را بگيرند، اسلحه هايشان را به کناري مي اندازند، از کنار ديوار دورشان مي کنند. ولي آنها مي جنگند و به شليک ادامه مي دهند.
62. در انتهاي خيابان - پايک و مردانش از ميان غبار رد مي شوند و به انتهاي شهر مي رسند.
63. در خياباني ديگر يک شهروند اسلحه اي نشانه رفته شليک مي کند:
64. اسب بِرت تير مي خورد، حيوان شيهه مي کشد. به زمين مي خورد، برت را به داخل شيشه مغازه اي پرت مي کند.
65. در دفتر - لي ديوانه آرام دارد اسلحه اش را پر مي کند.
66. گروه نزديک خروج از شهر هستند - بچه روستايي مي ايستد و به صورت باک شليک مي کند.
67. باک کور مي شود. فرياد مي زند.
68. ليلي گروچ پسر را مي کشد.
69. باک از اسبش آويزان است، اسبش به دنبال بقيه مي رود.
70. در پشت بام - تورنتون و هاريگان بالاخره جايزه بگيرها را مجبور مي کنند ديگر شليک نکنند.
71. گذرگاه کنار ايستگاه قطار در انتهاي شهر - پايک مي ايستد و بر مي گردد ببيند کسي دنبالشان مي آيد يا نه؟
72. کسي دنبالشان نمي آيد - هنوز نه. پايک مي تازد و بقيه دنبالش.
(شش ياغي باقي مانده پايک، داچ، برادران گروچ، انجل و باک هستند که حالا ديگر کور شده).
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103